اینکه کارآفرینی Entrepreneurship را یک علم بدانیم و اینکه عدهای در دانشگاهها متخصص کارآفرینی باشند و یا اینکه کسانی بخواهند بین کارمندی و کارآفرینی یک راه را انتخاب کنند و این انتخاب، به عنوان یک سوال جدی در مسیر شغلی به رسمیت شناخته بشود، یک اتفاق نسبتاً جدید و متعلق به یک قرن اخیر است.
شومپیتر در سال ۱۹۲۸ تعریف کارآفرینی را به صورت زیر مطرح کرد:
عصاره کارآفرینی در درک و بهره برداری از فرصتهاست.
البته شومپیتر به تدریج در سیاست هم ورود پیدا کرد و بعد از آن، تعریفهای بعدیاش کمی جنبهی کلانتر به خود گرفت. به عنوان مثال تاکید میکرد که کارآفرینان کسانی هستند که اقتصاد و سازمانها را زنده میکنند.
البته نگاه شومپیتر به کارآفرینی صرفاً در این تعریف خلاصه نمیشد. او ابعاد کارآفرینی را فراتر از مفهومِ فرصت جویی و فرصت پروری میدید. شومپیتر به رابطه بین کارآفرینی و نوآوری توجه ویژه داشت. او پنج شیوه نوآوری را مد نظر داشت:
- معرفی یک کالای جدید
- به کار گیری یک شیوهی جدید برای تولید یک محصول قدیمی
- ایجاد یک بازار جدید برای یک محصول موجود
- کشف و بهکار گیری یک منبع جدید برای تامین مواد اولیه
- ایجاد یک ساختار جدید برای یک صنعت موجود
او چنان دقیق به ویژگیهای کارآفرینان و شیوههای عملکرد آنها میپردازد که امروزه در مقاله های کارآفرینی، گاهی به جای اصطلاح تعریف کارآفرینی توسط شومپیتر از اصطلاح کلیترِ کارآفرین شومپیتری استفاده میکنند تا تمام آنچه او مد نظر داشته حفظ شود و از قلم نیفتد.
هوارد استینوسن که زمانی مدیر انتشاراتِ دانشگاه هاروارد نیز بوده است، کارآفرینی را به صورت زیر تعریف میکند:کارآفرینی تعقیب فرصتهاست. فرصتهایی که فراتر از منابعی هستند که امروز در دسترس داریم.
در تعریف استیونسن دو کلمه کلیدی وجود دارد. یکی فرصت جو بودن و جستجوی فرصتهای جدید و دیگری محدود نشدن به منابع در دسترس. شاید بتوان گفت در تعریف کارآفرینی از نگاه استیونسن، ساختن مسیرهای جدید در اقتصاد و محیط کسب و کار اهمیت ویژهای پیدا میکند.
اریک شورنبرگ در مقاله خود در نشریهی Inc.، به شوخی نقل میگوید: تعریف کارآفرینی به روایت استیونسن را باید حداقل پنجاه تا صد بار بلند بخوانی تا مفهوم آن را متوجه شوی.
البته در ادامه تاکید میکند که این تعریف، بهترین تعریف کارآفرینی است که تا کنون ارائه شده است!
استیونسن در توضیح آنچه به عنوان تعریف کارآفرینی ارائه کرده است میگوید: فراموش نکنید که من در چه زمانی این تعریف را ارائه کردم.
آن زمان کارآفرینی چیزی شبیه اختلال شخصیتی و ریسک پذیری بیمارگونه بود و من تاکید داشتم تا سازندگی و فرصت جویی را به آن مفهوم اضافه کنم تا هر کسی میخواهد بتواند آینده خودش را در دایره کارآفرینان ببیند.
در کارآفرینی چه ایدههایی موفق میشوند؟
۱. مشکلی را حل یا نیازی را برطرف کنند. هر محصولی که به بازار عرضه میشود در دو حالت میتواند مشکلی را حل کند یا نیازی را برطرف کند:
- مشکل یا نیازی که قبلاً هیچ کاری برای آن نشده یا محصولی نساختهاند.
- محصولی وجود دارد اما نتوانسته مشکل را یا نیاز را کامل برطرف کند.
در کل هر کسبوکاری سعی میکند یا یک محصول جدید بسازد، محصول جایگزین معرفی کند یا محصولی بسازد که مثل لوازم جانبی یا افزونه استفاده از محصول فعلی را آسانتر و بهتر کند.
اگر ایده شما در هیچکدام از این حالتها نیست راه سختی در پیش خواهد داشت.
۲. مقیاسپذیر باشد. هر کسبوکاری بهتر است از مقیاس کوچک شروع کند، اما باید به این فکر کنید که آیا ایده شما قابل توسعه است؟ آیا وقتی مشتریان شما بیشتر شوند میتوانید محصول موردنیازشان را تأمین کنید؟
۳. محصول قیمت و سود مناسبی داشته باشد.
قیمت محصول از دو جهت مهم است:قیمت تمام شده برای مشتری قابل توجیه باشد. نه قیمتش آنقدر بالا باشد که خارج از توان مشتری باشد و نه آنقدر پایین که در چشم مشتری بیارزش به نظر برسد. به عبارتی قیمت نسبت به خدمت دریافتی و محصول خریداری شده متناسب باشد.
قیمت طوری باش که سود خوبی برای سرپا نگه داشتن و توسعه کسبوکار بدهد.
۴. به راحتی آب خوردن کپی نشود.
اغلب ایدههای جدید دیر یا زود کپی میشوند. هرچند قوانین زیادی برای حفظ حق و حقوق صاحبان ایده نوشته شده، میتوان پتنت ثبت کرد یا حتی مجوز حق تولید انحصاری گرفت اما در نهایت هر محصولی مشابهش یا حتی بهترش تولید خواهد شد.
در این بازار پررقابت و حضور پررنگ کپیکنهای ایده، نباید سراغ ایدههایی رفت که به راحتی آب خوردن کپی میشوند. یعنی اگر میخواهید یک پیتزا فروشی راه بیندازید که پیتزا را با شکل و بستهبندی بهتر و سریعتر آماده میکند، مطمئن باشید بعد از چند روز خیلیها به سرشان میزند که پیتزا فروشی مشابه شما بزنند.
اگر فیلم بنیانگذار (The Founder) را دیده باشید حتماً این نکته را خوب درک میکنید. این فیلم داستان بنیانگذاران رستورانهای زنجیرهای مکدونالد است.
با این که ایدۀ فروش همبرگر ایده جدیدی نبود، اما بنیانگذاران مکدونالد توانستند طوری آن را ارتقا دهند که هیچکس نتوانست ایده آنها را به درستی کپی کند!
البته کپی شدند اما هیچکدام از کپیکنندهها نتوانست با مکدونالد وارد رقابت شود. به زبان ساده، ایده مکدونالد به راحتی قابل کپی نبود.
۵. بتوانید خوب اجرایش کنید.
خیلی از ایدهها به ذهن آدم میرسد، اما قدرت اجرایش را نداریم. چند سال قبل ایده ساخت تاکسی اینترنتی به ذهنم رسیده بود، اما نه بلد بودم اپلیکیشن بسازم، نه بلد بودم چطور میشود رانندهها را راضی کرد به جای کار در تاکسی تلفنیها یا تاکسیهای خطی برای شرکتی اینترنتی کار کنند.